سومین روز سفر
عزیزم فدات شم روز سوم برا خرید زعفران رفتیم بازار رضا شما از بغل من به هیشکی حتی بابا نرفتی و خیلی خسته شدم از اونجا برات یه عینک دودی خریدیم فکر میکردیم نمیذاری رو چشت بمونه که برخلاف فکرمون راحت به چشمت زدی و ژست گرفتی یه تسبیح رنگارنگ بود که تا دیدیش انداختی دور گردنت خواستیم اونو برات بخریم که گفت 18 تومن یکی بدلشو که اونم رنگارنگ بود و قیمتش یکم پایینتر بود رو باهاش عوض کردیمو دادیم دستت دیگه خسته شده بودمو نمیتونستم راه برم یه جایی نشستیم و بابا برامون آب هویج خرید منم به تصور اینکه یاد گرفتی از نی بخوری بهت دادم و شمام به جای مکیدن فوتش کردی و همه لباسام کثیف کردی در ضمن دادیم عکاس ازت عکس گرفت برگشتیم هتل واس...
نویسنده :
مامان هدبه
11:02