هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هــــدیـــــه

سومین روز سفر

عزیزم فدات شم روز  سوم برا خرید زعفران رفتیم بازار رضا شما از بغل من به هیشکی حتی بابا نرفتی و خیلی خسته شدم از اونجا برات یه عینک دودی خریدیم فکر میکردیم نمیذاری رو چشت بمونه که برخلاف فکرمون راحت به چشمت زدی و ژست گرفتی یه تسبیح رنگارنگ بود که تا دیدیش انداختی دور گردنت خواستیم اونو برات بخریم که گفت 18 تومن یکی بدلشو که اونم رنگارنگ بود و قیمتش یکم پایینتر بود رو باهاش عوض کردیمو دادیم دستت دیگه خسته شده بودمو نمیتونستم راه برم یه جایی نشستیم و بابا برامون آب هویج خرید منم به تصور اینکه یاد گرفتی از نی بخوری بهت دادم و شمام به جای مکیدن فوتش کردی و همه لباسام کثیف کردی در ضمن دادیم عکاس ازت عکس گرفت برگشتیم هتل واس...
28 فروردين 1392

باغ وحش و شاندیز

خوشگلکم بعداز الماس شرق رفتیم باغ وحش، شما ماشین خوابت برد پیاده شدیم بلافاصله خانومه فالگیری نزدیکمون شد و تا منو دید با لهجه خاصی گفت شما نیت خانه خدا داری و عشق کربلا داری بیا فالتو بگیرم که ما اعتنایی نکردیمو وارد باغ وحش شدیم شما همونطور بغلم خواب بودی اول رفتیم قسمت مار و تمساح که خیلی ترسناک بود بعد شما بیدار شدی و از دیدن اون همه حیوون تعجب کرده بودی هرجا نگاه میکردی میگفتی پیشی خودت راه میرفتی و حیوونارو نگاه میکرد ما هم به حال و هوای شما خوش بودیم.هوا خیلی گرم بود به این دلیل نتونستیم همه جاشو ببینیم و از باغ وحش در اومدیمو به طرف شاندیز راه افتادیم  خداییش جای خیلی قشنگی بود هواشم نسبت سردتر بود جلوی یه رستوران ویلایی نگ...
27 فروردين 1392

سفر یهویی به مشهد

عزیزم مشهدی خانومم یکشنبه 18 فروردین بابا بهم زنگید و با یه لحن و صدای گرفته بهم گفت خانومی نمیدونم چطور شد ولی یهویی شد من پشت تلفن دلم هورری ریخت فکر کردم یه اتفاق بد افتاده...گفتم چی شده؟ گفت یکی از همکارامون داشت میرفت مشهد به مام مپیشنهاد داد منم قبول کردم یه تاکسی تلفنی میفرستم دم در همه مدارکمونو جور کن بده بهش بیاره تا ثبت نام کنیم هنگ کرده بودم خیلی خوشحال بودم ما سال 89 با بابا رفته بودیم پارسال هم همه چی برا رفتن جور بود مرخصی نداده بودن و من مجبور شدم با بابایی و مامانی برم و بابا تنها با دایی عطا مونده بود. این مشهد اولین مشهد سه نفری ما بود...روز 3 شنبه پرواز داشتیم...وسایلامونو جور کردیمو و بسم الله راه افتادیم. ...
27 فروردين 1392

الماس شرق

عسلم دومین روز مسافرتمون تصمیم گرفتیم بریم الماس شرق...شما تو این مسافرت دو تا دوست به نام متین و آیدا داشتی که بچه های همکارای بابا بودن...متین خان که خیلی آروم بود باباش براش تو الماس شرق ماشین کرایه کرد خواستن برا شمام کرایه کنن که چون میدونستم سوار نمیشی نخواستم تو بازار از بغلم به هیشکی نرفتی و کمر درد گرفتم دیگه خسته شدمو گذاشتمت زمین که اینبار هم فرمان راه افتاد دست شما هرجا رفتی ما هم مجبور به دنبال شما وقتی دیدیم نمیتونیم خرید کنیم فرار رو بر قرار ترجیح دادیم یه آبمیوه خوردیمو از الماس شرق بیرون اومدیمو راه افتادیم به طرف باغ وحش حین خوردن آبمیوه متین از ماشینش پیاده شد و به زور شمارو نشوندیم شاید عادت کنی که نشد و ف...
27 فروردين 1392

تولد آرتین خان

هدیه عزیزم 16 فروردین تولد آرتین جون بود یک سال چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که آرتین به دنیا اومده بود و رفته بودیم بیمارستان دیدنش...یه پسر سفید و خوشگل و کوچلو و یکمی هم جنگجو چون صورتشو چنگ زده بود و خودشو زخمی کرده بود و به این دلیل زودی دستکش دستش کردیم ماشالله چقدر بزرگ شده اونروز برا تکون خوردن نایی نداشت ولی امروز خیلی از وسایلای سنگینو هم قادر به حمله...خیلی قشنگ راه میره و خیلی هم مهربونو خوش اخلاقه...خدا همیشه نگهدار و مواظبش باشه من و بابا خیلی دوستش داریم ولی شما اجازه نمیدی بنده بهش نزدیک بشمو حسرت دل سیر بوسیدنو بغل کردنش به دلم مونده زن عمو از خیلی وقتا پیش واسه گرفتن یه تولد زنبوری برنامه ریخته بودن که شما...
26 فروردين 1392

13 بدر

عزیزم 13 امسال با مامان جون و بابا جون رفتیم باغ دایی بابا قبل از ناهار رفتیم یه دوری زدیم عکس گرفتیمو سبزه گره زدیم بعد ناهارم شما یه چرت 10 دقیقه ای زدی و برپا ... عصر یکی از باغهای همسایه مرغ و خروسهاشو آورد بیرون شمام با دیدن اونا خیلی خوشحال شده بودی اینم عکسات تو 13 بدر   ...
26 فروردين 1392

12 فروردین

هدیه، یکی یه دونه مامان و بابا 12 فروردین بابا ما رو برد ائل گلی برا قدم زنی ،چندتا عکس گرفتیم که اونارو میذارم اینم شکوفه زندگی من و بابا در بین شکوفه های یه درخت تو ائل گلی اینم هفت سین جلوی راهنمایی ...
26 فروردين 1392

سیب هفت سین!!!

نفس مامان باید بگم سیطون بلایی شدی که نگو یه روز وقتی میخواستیم بریم عید دیدنی نمیذاشتی حاضر شم منم هرچی دم دستم بود بهت دادم که دست از سرم برداری که..... یه لحظه دیدم سیب اسفنجی که تو هفت سینمون بود رو داری با چه به به و چه چهی میخوری  حاضر شدی و داری میری مهمونی اینم سرانجام سیب تزیینی هفت سین ...
26 فروردين 1392

حجاب

گلکم خوشگلکم همه آرزوم اینه که در آینده دختری صالحه و مومن و محجبه و با عفت باشی و برای اینگونه بودنت همیشه دعا میکنم عزیزم مامانی یه شال داره که عاشقشی و هر وقت میبینیش باهاش کلی  سرگرم میشی و بازی میکنی هی سرت میکنی و بازش میکنی و کلی کیف میکنی اینم عکسات با شال مورد علاقه ات ...
12 فروردين 1392

هدیه عشق مرغ

هدیه ناز و قشنگم خیلی وقت بود که اشتهات کور شده بود هر غذایی که برات درست میکردم لب نمیزدی و نمیخوردی ولی اخیرا یکم بهتر شده البته غذای آبکی نمیخوری و دوست داری مرغ و گوشت رو برات ریش ریش کنمو شمام اونارو برمیداری و میخوری تو خونه پشت پنجره رو بیشتر از هر جایی دوست داری به خصوص خونه مامانی اینا که میریم به خاطرت پرده کنار زده میشه و شمام اغلب پشت پنجره میایستی و حیاطو نگاه میکنی و یه گربه هم اگه حیاط باشه دیگه از پشت پنجره تکون نمیخوری این عکسارو وقتی پشت پنجره در حال خوردن مرغ بودی و گربه ای که در حال خوردن مرغ هست گرفتم و اینم عکس آقا گربه حین خوردن مرغ و اما اینم گل سر مامانیه که خیلی دوسش داری و وقتی مامان...
10 فروردين 1392